مجله دانشمند علمی،خبر،بیوگرافی،فیلم و تلویزیون،سرگرمی،آموزشی،دانلود،داستان و.... و ..... و.......
| ||
|
لطفا لطفا لطفا با استفاده از پنج ستاره ی پایین هر مطلب به آن مطلب امتیاز بدهید و آن را محبوب کنید. [ یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:لطفا, ] [ 22:3 ] [ علیرضا ]
صدای سوختن هیزم بلند بود.خدمتکار هیزم تازه به تنور ریخته بود.تنور مثل جهنم سوزان بود.خدمتکار به اتاق امام صادق(ع) رفت و گفت:تنور آماده است.امام به دوستش سهل اشاره کرد و گفت:همراه من بیا.سهل که تعجب کرده بود همراه امام به کنار تنور رفت.او از خراسان به دیدن امام صادق(ع)آمده بود.بعد از احوال پرسی هم گفته بود:چرا شما در خانه نشسته اید چرا علیه ظالمان قیام نمی کنید هر وقت که شما بخواهید شیعیان با شمشیر به کمکتان می آیند.امام خواست در کنار تنور جوابش را بدهد.به او گفت:به داخل تنور برو و میان آن بنشین.ناگهان دست و پای سهل لرزید و خیس عرق شد.خدمتکار خدمت امام آمد و گفت:دوستتان هارون به اینجا آمده است.امام به او فرمود:بگو به اینجا بیاید.هارون به اتاق امام آمد و سلام کرد و دست امام را بوسید.امام به هارون فرمود:به داخل تنور برو و میان آن بنشین.هارون با خونسردی کامل گفت:به روی چشم آقا جان.سپس به داخل تنور رفت.بدن سهل دوباره لرزید.امام با هارون شروع به صحبت کرد.سهل بو کسید بوی سوختگی نمی آمد.امام به سهل گفت چشمانت را باز کن.سهل با ترس و لرز چشمانش را باز کرد اما چیز عجیبی دید.هارون سالم و سرحال بود.سهل گفت: ای امام عزیز به خدا من یک نفر مثل این مرد ندیدم که با جان و دل از شما اطاعت کند.امام فرمود:تا زمانی که پنج نفر یار راستین برای من نباشد من قیام نمی کنم. [ دو شنبه 10 بهمن 1390برچسب:داستان های آموزنده,داستان های امام صادق(ع),داستان های آموزشی, ] [ 20:47 ] [ علیرضا ]
|
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |